اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)
مرد كريم خانه ي مهمان نواز ها
در دست توست حاجت رفع نياز ها
تو پادشاه و عالم امكان گداي توست
محتاج بذل و بخشش دست عطاي توست
از سفره هاي هر شبه ات نان گرفته ايم
روزي كه زير سايه ي تو جان گرفته ايم
وقتي كه آمدي كرم و حُسن خلق و جود
يكجا مقابل رخت افتاد در سجود
از پشت درب خانه ي تو هيچ سائلي
امكان نداشت رد شود اي واجب الوجود
با اين سخاوت تو يقينا زمان تو
دوران پادشاهي هر چه فقير بود
گفتند: بي صعود شده خاك اين كوير
باران شدي و از ملكوت آمدي فرود
از موج خير خواهي تو آب مي خورد
هر قطره زلال قنات و روان رود
رنگين كمان عرش خدا بعد بارشت
مشغول مي شود به سجود و پرستشت
زيرا تويي كه منشأ نور سمائي و
پروردگار جلوه عرش خدايي و
باراني از حياتي و فرزند كوثري
از سلسبيل و زمزم و تسنيم هم سري
آئينه تمام نماي پيمبري
حتي براق را تو به معراج مي بري
رزقي ، جدا ز خواهش مردم نمي شوي
اوج كرامتي و تجسم نمي شوي
عطر بهشت مي وزد از عرش سمت ما
آقا دوباره گرم تبسم نمي شوي ؟
گفتند خدا به شوق تو بوده است نعمتش
در سِيِّدي شبابِ اهالي جنتش
اي سوره بهشت! به آيات تو قسم
چون خوانده ام تو را به جهنم نمي روم
دست فقير پرورتان در مقابل است
يعني كه باز پشت در خانه سائل است
حتي فرشته اي كه دهد رزق خلق را
هر روز بر گدايي اين خانه شاغل است
محصور نيست فضل شما در كرم كه اين
خُلق كريم ، شمه اي از آن فضائل است
سمت بقيع پهن شده جانماز من
قبله كمي به سمت مزار تو مايل است
مسعود يوسف پور
*************************
پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم
کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم
تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم
هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم
ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم
آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم
ما را به نامتان "حسنی" ثبت کرده اند
ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم
آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی
باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم
پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم
فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم
پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم
جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم
اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده ای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم
تا نوکری کند به کرمخانه ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم
باید فقط برابر یک تار موی تان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم
آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم
*************************
خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی
تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی
تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و
تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی
آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی
رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی
وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی
باید برای تو عقیقه کرد بسیاری
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی
اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی
گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی
علی اکبر لطیفیان
*************************
شعر و غزل برای تو گفتن عنایت است
از بس که لطف حضرتتان بی نهایت است
اینجا سیاه کردن دفتر عبادت است
اصلاً به افتخار تو ماه ضیافت است
ابر کرم ببار که هنگام رحمت است
از گوشه های لعل لبت می چکد عسل
دیوانه تو بوده و هستیم از ازل
آقا بگیر دست مرا نیز لااقل
ای قهرمان عرصه پیکار در جمل
وقتی قیام می کنی اصلاً قیامت است
خاکی تر از تمامی شاهان عالمی
زیباترین سروده دیوان عالمی
در امتداد دست تو چشمان عالمی
قربان خال هاشمیت جان عالمی
آن نقطه ای که نقطه آغاز خلقت است
ای سفره دار شهر نبی ای بزرگوار
ای توده های ابر کرم! بر زمین ببار
وا می کنم به نام تو لبهای روزه دار
هرگز نمی روم به خداوند زیر بار
باور نمی کنم که مزار تو خلوت است
تا می وزید بوی شما در فضای شهر
می آمدند مردمی از جای جای شهر
در ازدحام، کوچه و پس کوچه های شهر
تا بنگرند جلوه یوسف نمای شهر
یعنی نگاه کردن رویت عبادت است
بر سفره هاست روزی و ماهانه هایتان
گرمی گرفت خانه پروانه هایتان
دیوانه ایم و عاشق دردانه هایتان
سنگین شده ز پستی ما شانه هایتان
این عبد رو سیاه چه اسباب زحمت است
با قاتلت چگونه به یک خانه زیستی
زخم زبان شنیدی و هر شب گریستی
باید که پای درد صبوری بایستی
یا للعجب! کریم مدینه! تو کیستی؟
درد تو درد بی کسی و درد غربت است
دشنام ها شنیده ولی خنده می کنی
دشنام داده را تو چه شرمنده می کنی
هر کیش را به دین خودت بنده می کنی
تو خاطرات فاطمه را زنده می کنی
یک گوشه نگاه تو ما را کفایت است
در بین بچه ها ز همه مادری تری
یعنی تو از تمامیشان کوثری تری
با این عبای سبز، تو پیغمبری تری
پایش بیفتد از همه شان حیدری تری
شمشیر هم به دست تو تمثال غیرت است
کم کم به روضه پای مرا می کشی خودت
شمع مذاب در وسط آتشی خودت
پس طعم درد فاطمه را می چشی خودت
در این مسیر روضه مرا می کشی خودت
در روضه ات هلاک شدن هم شهادت است
امیرحسین الفت
*************************
از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را
عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را
من به خاک می افتم لحظهٔ قیامم را
می دهم نشان آن گاه خانه امامم را
من که دست بر سینه هی سلام می خوانم
سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم
علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد
هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد
نور روی او پاشید برق بین عالم زد
صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد
روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد
هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد
باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید
خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید
دست سبز احسانش که بهار می بخشد
آیه های انفاقش بی شمار می بخشد
کل زندگیش را دو سه بار می بخشد
او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد
به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد
بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد
چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را
سائلی نمی بیند روی ناشناسش را
جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد
هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد
دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد
هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد
سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد
خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد
سفره پذیراییش سفره های اربابی
سفره خودش نانی دارد و کمی آبی
استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت
یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت
اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت
هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت
بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت
سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت
یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی
این حسن که قرآن است در پی چه می گردی
داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد
بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد
تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد
کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم
جلوه حسین اکبر، جلوه حسن قاسم
دست آسمان چیده دست سوره کوثر
میوه های رویایی از درخت پیغمبر
پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایه مادر
گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر
پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر
تو که لشگری برتر از فرشته ها داری
هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری
عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند
عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند
عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند
یا که منجی موسی بین نیل می خوانند
عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند
تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی
صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد
باز روضه مردی که غریب و تنها شد
باز روضه آقا روضه های زهرا شد
باز بین یک کوچه مادری رو به اعدا شد
ناگهان جسارت ها کینه ها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد
بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد
رحمان نوازنی
*************************
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند
طبیب را چه نیازی است ، نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند
بگو که حاتم طائی بیاید آقا جان
بگو که مدعیان کرم کجا هستند؟
تویی که زندگی ات را سه بار بخشیدی
بقیه پیش تو در حد بچه ها هستند
کریم زاده همین است ، دست او باز است
بقیه جیره خور سفره شما هستند
تو ارث برده ای از آفتاب و آئینه
یتیم ، اسیر ، گدا با تو آشنا هستند
تو کافی است که لب تر کنی وگرنه همه
به وقت وصف تو در اصل با خدا هستند
خدا چقدر مرا دوست دارد آقا جان
وگرنه اینهمه مردم که بی شما هستند...!!!
خدا کند که کریمان همیشه خوش باشند
که تکیه گاه دل خلق بینوا هستند
مهدی صفی یاری
موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) مهدی وحیدی